شبی درخواب دیدم که موجودات درنده ای مرا محاصره و آماده حمله به من بودند و در حالیکه وحشت کرده بودم و از همه جا ناامید ، نوری بر من تابید و همه جا را روشن کرد و در حالیکه دیگر اثری از آن همه فضای وحشت نبود با آرامشی بدون وصف بنام عیسی مسیح از خواب برخاستم واز آن روز تصمیم گرفتم که تاجان در تن دارم در گسترش این دین مهربان و نجات دهنده بکوشم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر